loading...
پاتوق ایران | بزرگترین سایت تفریحی و خبری
تبلیغات
advertisement

کانال تلگرام


پاتوق ایران بازدید : 967 سه شنبه 19 دی 1391 نظرات (1)

kh 89 داستان خواندنی برای خدا ؟ یا برای خود ؟

 

 

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

کیمیای سعادت

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط aram در تاریخ 1393/09/08 و 19:48 دقیقه ارسال شده است

khob bood


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1340
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 581
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 249
  • بازدید امروز : 185
  • باردید دیروز : 614
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 185
  • بازدید ماه : 11,870
  • بازدید سال : 94,984
  • بازدید کلی : 6,185,579