دست همیشه برای زدن نیست ….
کار دست همیشه مشت
شدن نیست …..
دست که فقط
برای این کار ها نیست …..
گاهی دست میبخشد …..
نوازش میکند …. احساس را منتقل میکند
گاهی چشمها به سوی دست توست
دستت را دست کم نگیر ……..
::
::
مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید
دوستم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ات بسته شود . . .
::
::
از دهکده ی چشم تو گذر کردم به شهر عشق
شهری که این غریبه در ان گم نمی شود …
::
::
خوبی بادبادک اینه که
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده . . .
::
::
شکسپیر گفت :
من همیشه خوشحالم، می دانید
چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم …
انتظارات همیشه صدمه زننده
هستند …
زندگی کوتاه است …
پس به زندگی ات عشق بورز
…
خوشحال باش
و لبخند بزن
فقط برای خودت زندگی کن و
…
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش
کن
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس
کن
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
زندگی این است…
احساسش کن، زندگی کن و لذت
ببر
::
::
گمان میکنم
هر انسانی
روزی،
جای خالی دوست را حس خواهد کرد؛
شاید روزی که
تنها
کفشهای خالی اش مانده باشد …
::
::
احساس تو چون طراوت باران است
بر زخم شکوفه های گل درمان است
هر وقت که در هوای تو می چرخم
انگار نفس کشیدنم آسان است
::
::
رسم رفاقت این است
با رفیق پیر شوی
نه اینکه وسط راه
از رفیق سیر شوی
::
::
نه تو می مــانی و نه
انــدوه
و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن
آبادی…
به حباب نگـــــران لب یک رود
قســــم،
… و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی
که گذشت،
غصــــه هم می گــــذرد،
آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای
خواهـــد ماند…
لحظه ها عریاننــــد
به تن لحظـــه خود، جامه انــدوه
مپوشان هرگــــز
::
::
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند
چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟
چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم
چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟
زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.
خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.
چرا این چنین شد/؟چرا؟
من که بودم؟
که هستم به کجا دارم می روم؟
::
::
گاهی باید رد شد
باید گذشت
گاهی باید در اوج نیاز، نخواست
گاهی باید کویر شد
با همه ی تشنگی
منت هیچ ابری را نکشید
گاهی برای بودن
باید محو شد
باید نیست شد
گاهی برای بودن باید نبود
گاهی باید چترت را برداری
و رهسپار کوچه هایی بشی که
خیلی وقته رهگذری ازش عبور
نکرده
گاهی باید نباشی
::
::
یکبار هم تو برای من شعر بگو،
و در شعرت از عشق برایم حرف بزن
از عشقی که رنگش به سرخی آتش
و عمق اش مثل دریا
یکبار هم تو برای من شعر بگو
که تمام شاعران جهان
به احترامش بپا خیزند
و تمام عاشقان دنیا اشک بریزند
::
::
یکبار هم تو برای من شعر بگو،
و در شعرت از عشق برایم حرف بزن
از عشقی که رنگش به سرخی آتش
و عمق اش مثل دریا
یکبار هم تو برای من شعر بگو
که تمام شاعران جهان
به احترامش بپا خیزند
و تمام عاشقان دنیا اشک بریزند
::
::
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت . . .
همیشه سخت ترین سیلی را از
کسی میخوری که روزی بهترین
نوازشگرت بود…